روزها

جایی برای نوشتن

روزها

جایی برای نوشتن

می خواهم آرزو کنم.

برای اینکه جای کسی باشم.

اما این را دوست ندارم.

مطمئن نیستم دوستش بدارم.

باید خودم باقی بمانم‌. 

  • شهر خوب

هنوز جایی برای نوشتن هست.

و چه روزهای تلخی ست.

ماهی ها مجبورند 

که تنگ کوچک را 

خانه ی خود بدانند.

نفس می کشند همچنان.

ما اما مرده ایم.

فقط به زندگان شباهت داریم.

مردگانی که نفس می کشند.

  • شهر خوب

آه که این چشمه نمی خشکد!

تا سپیده دم، 

دامنم دریا می شود. 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۸ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۵۰
  • شهر خوب
زمستان تمام شد. 
چند روز دیگر 
بهار می نشیند توی تقویم. 
توی چشم هایمان نه. 
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۴۵
  • شهر خوب
باران هم کاری از پیش نمی برد. 
دلتنگم. 
به مرگ می زند زندگی. 
  • شهر خوب
از کدام راه بروم، 
که تو را 
یاد من نیاورد؟ 
  • شهر خوب

دلتنگی 

از سرو روی فصل سرد می بارد 

و گل یخ، به پایان خویش می اندیشد. 

پیش از رسیدن پاییز، چشمانم شکفت. 

باید پیش از پایان زمستان، 

دوباره بازگردد. 


  • شهر خوب

بر دوام خویش در این ادراک، پای می فشارم. 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۴۸
  • شهر خوب

هر چند این روزها زیاد باران باریده، اما حس می کنم، امروز اولین روز پاییز است. 

1:30 بامداد.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۱ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۳۱
  • شهر خوب
پایان هر فصل، 
انگار
آغاز حادثه ای است
متصل به عددها 
و واژه ها
باید ایمان بیاورم. 
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۳
  • شهر خوب

بی تو من از نسل بارانم 

حبیب. 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۱ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۰۱
  • شهر خوب

غلط است اینکه گویند ز دل ره است دل را                   دل من ز غصه خون شد، دل تو خبر ندارد


منسوب به وحشی بافقی

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۲۹ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۲
  • شهر خوب

باران، تصویر تازه ای است از زیستن 

اما روشنی های مرده 

مجال دیدن دیدن نمی دهند، 

و خاک، مجال نفس. 

با اینحال، 

باید به این تصویر کاذب 

از شوق رهایی

دل بست. 


  • شهر خوب
این جنگ خونین "من" با "من" هنوز تمام نشده که در یک میدان دیگر هم باید بجنگم. گمان نمی کنم از من چیز زیادی باقی بماند، وقتی این نبرد تمام شود. البته اگر تمام شود. جنگ تازه، پیدا شدن تاریخ یک رویداد است. در هر صورت کارم تمام است. 19 اکتبر 2016. ساعت 19:05 . نوزده اکتبر. نوزده اکتبر. شبیه بیست تیر است. نوزده تیر دارد. خلاص.
  • شهر خوب

خیالم را شسته ام، 

و سپردم به آفتاب 

که خوب خشکش کند. 

دیگر خیالی ندارم. 

  • شهر خوب
تشنه ام 
آنسان که بمیرم 
و آبی نیست برای نوشیدن 
بگذار بمیرم. 
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۲۷
  • شهر خوب
پس از پایان جستجو برای یافتن  راه گریز، می بینم که راهی نیست. شاید هم دلم می خوهد عمدا راهی نباشد. انگار همین آتشکده را ترجیح می دهم به ماندن. شاید اگر یکباره خاکستر شوم، دیگر دست و پا زدنی در کار نباشد.
با خودم چه می کنم؟ چه کردم؟ 
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۳۹
  • شهر خوب

سرم پر از آتش می شود 

به کوه می زنم 

دل به کوه

دل ندارم آخر 

بی دل شدم. 

سرد می شوم. 

سرمای زمستان 

 در برم می گیرد. 

دیگر هیچ چیز نیست. 


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۴۹
  • شهر خوب
می دانم دنیا وارونه است. 
به طرز رقت باری. 
آنچه حسرتش در زندگی جاریست،
جایش در زندگی خالی است. 
حضور ندارد. 
نمی تواند هم باشد. 
چون از ابتدا، 
برای دیگری خلق شده است. 
و آنکه آن حال خوش از آن اوست، 
قدر داشته اش را نمی داند. 
نمی داند آنچه که از آن اوست، 
برای دیگری 
یک رویا و حسرت است. 
و بر عکسش مصداق دارد. 
چیزهایی در زندگی هست، 
که حسرت زندگی دیگری است. 
حتی آدم ها،
حسرت زندگی یکدیگرند. 
او حسرت زندگی من، 
من حسرت زندگی دیگری، 
دیگری حسرت زندگی یکی دیگر 
و این زنجیره به ناکجا می رسد. 
فقط مساله اینجاست 
که این حسرت ها، 
به واقعیت تبدیل نمی شوند. 
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۲۴
  • شهر خوب
در قبال آنچه که به دست می آوریم، 
حتما چیزی از دست می دهیم. 
ای کاش آنچه از ما می رود، 
اضافه ها و منقی های درونمان باشد! 
ای کاش! 
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۸ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۹
  • شهر خوب

برای آنکه هیچ برداشت اشتباهی نداشته باشم، 

هیچ تصوری هم نخواهم داشت. 

قضاوت نمی کنم. 

آنچه باید روی دهد، خود به خود اتفاق خواهد افتاد. 

دور می ایستم. 

بی آنکه بیازارمت. 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۳
  • شهر خوب
نشنیدن، الزاما معنای نفهمیدن نمی دهد.
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۷
  • شهر خوب
آخر من 
 این همه شعر لال را 
می خواهم چه کنم. 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۵۵
  • شهر خوب
سخت است خودم را ببخشم به خاطر تمام روزهایی که کور بودم. 
آن روزها بازنمی گردند. 
و آنچه را که از کنارش گذشتم، دیگر هرگز به دست نخواهم آورد. 
نمی دانم حسادت بود به کسی که آنچه را من می خواستم، از آن او بود. یا فقط یک حس تحسین ساده. و همراه شدن با حس لذت او. 
هنوز خودم را نمی شناسم. معنای آن حس را هرگز نخواهم فهمید. 
یک حس کُشنده که همزمان، زنده نگه می کند. 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۳۷
  • شهر خوب
و عشق، عین بی نیازی است.
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۳
  • شهر خوب

و عشق 

تجسم مطلق آزادی است 

تا مرز جنون. 

آنجا که دیگر هیچ مرزی 

جلوی چشم ها نخواهد بود. 

عشق 

مفهوم عینی، 

نه انتزاعی -

رهایی است . 

عشق بال است. 

برای پرواز. 

به آنجا که در چشم نیاید. 

آنچنان رها 

که دیگر 

عاشق خود را در معشوق بیابد. 

تا آنجا که 

عاشق و معشوق 

از هم قابل تشخیص نباشند. 

به عشق باید آویخت. 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۳ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۱۰
  • شهر خوب

دور می ایستم 

دور از تو 

آنسان که زمین از خورشید. 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۲۸
  • شهر خوب

     دوباره خودم شده ام. نه ترس می شناسم، نه خستگی. چنان می دوم که گویی خط پایان تنها از آن من است. مگر غیر از این است؟ نه! من ایستاده ام آنجا. خط پایان. شهری است که نمی شناسمش. اما دوستش دارم. چه بی تاب رسیدنم. اما می دانم آرام باید بود. صبور باید بود. آن شهر همانجا منتظر من است. 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۴۷
  • شهر خوب

دنیا هر چقدر هم بزرگ باشد، 

هر چقدر هم بچرخد، 

آخرش

طوری می چرخم 

که به مقصود برسم. 

آنجا 

آن نقطه از زمین 

منتظر من است. 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۲۶
  • شهر خوب

آفتاب دیوانه شد و باران گرفت. آفتاب گریه می کرد. و عجیب اینکه او اشک می ریخت و می تابید. چه حال زاری! درست مثل آدمی که می خندد و می گرید! 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۳۴
  • شهر خوب
free hit counter