برگ ها
يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۰ ق.ظ
دوباره شروع شد. یک روز دیگر. روزی که از لابلای لحظاتش باید نفس هایم را عمیق تر بکشم. من تصویر تمام این روزها را پاک می کنم.
نشسته ام و خیره شده ام به انبوه کاغذها و کلمات. من ناراحت نیستم. می خواهم عشق را تداعی کنم.
مقابل پنجره می روم و به دور دست ها خیره می شوم. به نارنج های نارنجی زیبا. به گربه ها. برگ های زردی که زمین را پوشانده اند. و به آفتاب که زمین را غرق کرده. آفتاب بی رمق آخر پاییز.
به مسافرتی که نرفتم فکر می کنم.
من آدم دلخور شدن نیستم. به دل نمی گیرم.
منتظر نگاه یک دوست هستم. که آرامم می کند.
دلم می خواهد بنویسم. آنقدر که از توی انگشت هایم بیرون بیایم. آنقدر که مغزم از هجوم کلمات آسوده شود. تمامش می کنم.
- ۹۴/۰۹/۲۹