روزها

جایی برای نوشتن

روزها

جایی برای نوشتن

اولین روز زمستان

سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۵۰ ب.ظ

باران می آمد، ریزریز. من هم می باریدم، ریزریز، بی آنکه کسی ببیند.
به سوی پنجره ی رو به افق رفتم و بازش کردم. باد سردی می وزید و انگار باران همراهش می خواست از راه برسد. اما تا پیش از ظهر خبری نبود. جدالی بود بین ابرها و آفتاب. 
اداره تعطیل شده بود. زیر ابرها آرام راه می رفتم. و می خواستم چیزهای بدی بگویم که باران ریزریز خورد توی صورتم. عجب! آسمان را نگاه کردم. و گفتم بازی ات گرفته ها! 
ولی همانقدر باران هم برای من بس بود. تا برسم به خانه، کمی با باران عشق بازی کردم. همین بس بود گریه های مرا. 

  • شهر خوب
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.
free hit counter