روزها

جایی برای نوشتن

روزها

جایی برای نوشتن

آری! کاش نیرنگی در کار باشد!

يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۲۷ ب.ظ

حال عجیبی است. و نمی دانم چیست. منتظر اتفاق تازه ای نبودم. همه جا از یک موضوع حرف می زنند. ولنتاین. واقعا این احساسات مردم واقعی است؟ ولش کن! مهم نیست. حالا دارم به یک آهنگ مخصوص گوش می دهم. از چاوشی. از یک فرستنده ی مخصوص و دوست داشتنی. تنها هستم.و  همه جا تاریک و ساکت. نمی دانم چه اتفاقی افتاد، خوب بودم و ناگهان با خواندن خاطره ی کودکی یک نویسنده، از یک عاشقانه ی کوکانه، شروع به گریه کردم. چرا من کودکی ام را دوست ندارم؟ هرگز دلم نخواسته حتی به یک لحظه ازکودکی ام فکر کنم. بد نبود. اما نمی دانم چرا دوستش ندارم. نه. واقعا کودکی ام را دوست ندارم. و بعد فکر کردم من چه زمانی یا چه دوره از زندگی ام را دوست دارم. که دلم بخواهد تکرارش کنم؟ تبریز. فقط تبریز. دوست دارم دوباره کارشناسی ام را تکرار کنم. بعد از آن می دانستم چطور درس بخوانم که مستقیم ارشد قبول بشوم. توی همان دانشگاه. که چطور شاگرد دکتر سرکاراتی و دکتر سلیم و دکتر باقری شوم. افسوس. که قدرش را ندانستم. و هزار بار نوشتم " از تحسر دست بر سر می زند مسکین مگس" من خودم کوتاهی کردم. حالا هر چه حسرت آن روزها را بخورم بی فایده است. 

بگذریم...
  • شهر خوب
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.
free hit counter