چای یا قهوه؟ مساله این است.
شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۴۹ ق.ظ
چقدر امروز اینجا توی اداره شلوغ است.
با خودم فکر می کنم چقدر خوب است که گاهی به سرم می زند بیایم اینجا بنویسم. با اینکه می دانم خوانده نمی شوند. باز هم می نویسم. انگار همه اش برای خودم هست. هوای بی نظیری است. بارانی می بارد ریز ریز. کمی قدم زدم زیر باران تا اداره.
پدرِ نفر اول کنکور ریاضی یک سالی، آمده بود اداره. او را ندیده می شناختم. و حالب است که همشهری هایش نمی دانند او کیست. خودش الان رفته امریکا. خب او آدم موفقی بوده...
یک آقایی هم توی سالن ایستاده روبروی میزم یک جوری نگاهم می کند انگار مرا می شناسد. من که نمی شناسمش. کاش دست کم کسی بود که من می شناختمش. بعد از این همه سال غربت، دیدن یک دوست قدیمی، چه لذتی دارد.
یک آقایی هم به فضای در بسته حساسیت دارد . از وقتی وارد شده طفلک دارد سرفه می کند. قبلا هم آمده بود و همینطور شده بود. دارم چای با کیک می خورم. می خواستم قهوه بخورم. گفتم باشد برای ظهر.
می روم.
شاید تا ظهر دوباره بیایم.
- ۹۵/۰۲/۰۴