روزها

جایی برای نوشتن

روزها

جایی برای نوشتن

۱۵ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

خوشحالم که سه ماه زمستان را دارم. هنوز شب ها بلندند. هنوز می شود در گوشه ی تنهایی خزید. هنوز می شود در سکوت زمستان، زیر باران سرد راه رفت و خیال بافت. شاید این آرامش چند ماهه، تا آخر عمرم را پوشش دهد. 

  • شهر خوب

باران می آمد، ریزریز. من هم می باریدم، ریزریز، بی آنکه کسی ببیند.
به سوی پنجره ی رو به افق رفتم و بازش کردم. باد سردی می وزید و انگار باران همراهش می خواست از راه برسد. اما تا پیش از ظهر خبری نبود. جدالی بود بین ابرها و آفتاب. 
اداره تعطیل شده بود. زیر ابرها آرام راه می رفتم. و می خواستم چیزهای بدی بگویم که باران ریزریز خورد توی صورتم. عجب! آسمان را نگاه کردم. و گفتم بازی ات گرفته ها! 
ولی همانقدر باران هم برای من بس بود. تا برسم به خانه، کمی با باران عشق بازی کردم. همین بس بود گریه های مرا. 

  • شهر خوب
free hit counter