روزها

جایی برای نوشتن

روزها

جایی برای نوشتن

از کجا می گذرم؟

يكشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۴۲ ب.ظ

 این روزها هم طولانی اند. هم کوتاه. بعضی روزها به شدت احساس خالی بودن می کنم. تصمیم گرفتم جدی باشم. برای دکترا. اینطور که من پیش می روم، زندگی مفهومش را برایم از دست خواهد داد. انگار اصلا کاری نمی کنم. انگار یک آدم خنثی شده ام. من باید این باشم؟ می دانم روزها را دارم تلف می کنم. بعدها باید بنشینم حسرت این لحظه های خالی بی مصرف را بخورم که کاری نکردم. چرا زمان را از دست می دهم. البته من دلیل بسیار بزرگ و موجهی برای تنبلی دارم. اما اینها بهانه ها خوبی برای درس نخواندن نیست. مهم ترین موضوعی که آزارم می دهد، این است که این من، منی نیست که باید باشد. من دور شدم. از خودم و از چیزی که باید باشم. آیا بیدار می شوم؟ حتی مست هم نیستم. آدم های مست چیزی خوش توی کله شان می پیچد. و من خوش نیستم. بیرون نمی روم.فقط سر کار. اداره و خانه. این کجایش خوب است؟ می دانم که یکجای کار ایراد دارد. ایراد از من خفته است. دلم برای خودم تنگ شد. برای آدمی که به سادگی می پرید. برای آدمی که  نیاز به هیچ چیزی برای پرش نداشت. احساس می کنم در لابلای زندگی تنها مانده ام. احساس می کنم... باز گریه . باز گریه. چقدر گاهی اوقات تنهایی عذابم می دهد. ولی من گله نمی کنم. کمی آرام می شوم. من می دانم انسان ها این روزها باهم هستند و تنها هستند. می توانم بی خیال روزها بگیرم بنشینم و بی خیال درس خواندن شوم. بروم سر کار، به فکر لباس خریدن باشم. به فکر تفریح و بیرون رفتن. به فکر خیلی چیزها و حس های خوب دیگر. من می توانم از دست این فکرهای درراه مانده خلاص شوم. باید کاری بکنم. میزی کوچک داشتم در خانه ی پدری برای معرق کاری. آوردمش. که کمی کار کنم. عاشق این کارم. چقدر تابلو می ساختم قبلاها. باید کار کنم. باید درس بخوانم. باید از نو خودم شوم. این من، آن آدم نیست. می خواهم بهانه ها را دور بریزم. رخوت بس است. درست مثل روزی که تصمیم گرفتم دوباره هیکلم مثل روز اول شود. همه می گفتند تو چاق نیستی چرا کم می خوری؟ نه چاق نبودم. اما دیگر مثل مدل ها نمی توانستم لباس بپوشم. هیچوقت به هیچ چیز توی زندگیم اینقدر اهمیت ندادم که به اندامم. باید درست می شد و شد. حالا، حالا چه؟ درس هایم؟ دکترا؟ من نباید فراموشش کنم. وگرنه به خودم و تمام زحمت هایم توی زندگی خیانت کرده ام. به تمام احساساتم. به همه ی تلاش هایم برای بهتر زندگی کردن. می دانم کمی بار زیادی روی دوشم هست. می دانم زیادی احساساتی هستم. اما چاره ای نیست، من زندگی را و راهم را خودم انتخاب کرده ام. هیچکس مسوءل زندگی من  نیست جز خودم. من وظیفه دارم بخوانم و بخوانم تا چیزی باشم که باید. من می دانم که بهانه های بزرگی برای این رخوت دارم. یکسال است که که مثل مرده ها دارم زندگی می کنم. از تو می پرسم. استراحت بس نیست؟ یادت نیست توی روزهای ارشد چقدر زندگی قشنگ تر بود؟ چقدر لذت می بردی؟ آه دانشجویی! باید درس بخوانم. من می توانم. این من، آن من نیست که باید باشد، باید بیدار شوم. 

  • شهر خوب
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.
free hit counter