روزها

جایی برای نوشتن

روزها

جایی برای نوشتن

۲۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

تشنه ام 
آنسان که بمیرم 
و آبی نیست برای نوشیدن 
بگذار بمیرم. 
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۲۷
  • شهر خوب
پس از پایان جستجو برای یافتن  راه گریز، می بینم که راهی نیست. شاید هم دلم می خوهد عمدا راهی نباشد. انگار همین آتشکده را ترجیح می دهم به ماندن. شاید اگر یکباره خاکستر شوم، دیگر دست و پا زدنی در کار نباشد.
با خودم چه می کنم؟ چه کردم؟ 
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۳۹
  • شهر خوب

سرم پر از آتش می شود 

به کوه می زنم 

دل به کوه

دل ندارم آخر 

بی دل شدم. 

سرد می شوم. 

سرمای زمستان 

 در برم می گیرد. 

دیگر هیچ چیز نیست. 


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۴۹
  • شهر خوب
می دانم دنیا وارونه است. 
به طرز رقت باری. 
آنچه حسرتش در زندگی جاریست،
جایش در زندگی خالی است. 
حضور ندارد. 
نمی تواند هم باشد. 
چون از ابتدا، 
برای دیگری خلق شده است. 
و آنکه آن حال خوش از آن اوست، 
قدر داشته اش را نمی داند. 
نمی داند آنچه که از آن اوست، 
برای دیگری 
یک رویا و حسرت است. 
و بر عکسش مصداق دارد. 
چیزهایی در زندگی هست، 
که حسرت زندگی دیگری است. 
حتی آدم ها،
حسرت زندگی یکدیگرند. 
او حسرت زندگی من، 
من حسرت زندگی دیگری، 
دیگری حسرت زندگی یکی دیگر 
و این زنجیره به ناکجا می رسد. 
فقط مساله اینجاست 
که این حسرت ها، 
به واقعیت تبدیل نمی شوند. 
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۲۴
  • شهر خوب
در قبال آنچه که به دست می آوریم، 
حتما چیزی از دست می دهیم. 
ای کاش آنچه از ما می رود، 
اضافه ها و منقی های درونمان باشد! 
ای کاش! 
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۸ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۹
  • شهر خوب

برای آنکه هیچ برداشت اشتباهی نداشته باشم، 

هیچ تصوری هم نخواهم داشت. 

قضاوت نمی کنم. 

آنچه باید روی دهد، خود به خود اتفاق خواهد افتاد. 

دور می ایستم. 

بی آنکه بیازارمت. 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۳
  • شهر خوب
نشنیدن، الزاما معنای نفهمیدن نمی دهد.
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۷
  • شهر خوب
آخر من 
 این همه شعر لال را 
می خواهم چه کنم. 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۵۵
  • شهر خوب
سخت است خودم را ببخشم به خاطر تمام روزهایی که کور بودم. 
آن روزها بازنمی گردند. 
و آنچه را که از کنارش گذشتم، دیگر هرگز به دست نخواهم آورد. 
نمی دانم حسادت بود به کسی که آنچه را من می خواستم، از آن او بود. یا فقط یک حس تحسین ساده. و همراه شدن با حس لذت او. 
هنوز خودم را نمی شناسم. معنای آن حس را هرگز نخواهم فهمید. 
یک حس کُشنده که همزمان، زنده نگه می کند. 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۳۷
  • شهر خوب
و عشق، عین بی نیازی است.
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۳
  • شهر خوب

و عشق 

تجسم مطلق آزادی است 

تا مرز جنون. 

آنجا که دیگر هیچ مرزی 

جلوی چشم ها نخواهد بود. 

عشق 

مفهوم عینی، 

نه انتزاعی -

رهایی است . 

عشق بال است. 

برای پرواز. 

به آنجا که در چشم نیاید. 

آنچنان رها 

که دیگر 

عاشق خود را در معشوق بیابد. 

تا آنجا که 

عاشق و معشوق 

از هم قابل تشخیص نباشند. 

به عشق باید آویخت. 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۳ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۱۰
  • شهر خوب

دور می ایستم 

دور از تو 

آنسان که زمین از خورشید. 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۲۸
  • شهر خوب

     دوباره خودم شده ام. نه ترس می شناسم، نه خستگی. چنان می دوم که گویی خط پایان تنها از آن من است. مگر غیر از این است؟ نه! من ایستاده ام آنجا. خط پایان. شهری است که نمی شناسمش. اما دوستش دارم. چه بی تاب رسیدنم. اما می دانم آرام باید بود. صبور باید بود. آن شهر همانجا منتظر من است. 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۴۷
  • شهر خوب
free hit counter