دچار
پنجشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۴۱ ب.ظ
این روزها، آدم ها، خیلی از دردهایشان را نمی گویند، می نویسند. من هم فکر می کنم، خیلی از دردها اصلا قابلیت گفته شدن ندارند. همان بهتر که کاغذ، بار سنگین این حرف ها را به دوش بکشند. چون گوش کسی، تاب شنیدنشان را ندارد. پای دل که وسط می آید، دنبالش، سرگردانی است، رنج است، کوری است، باران است، کار عشق است. عشق چه می کند جز نابودی؟ نابودی، نهایت لذتی است که عشق نصیب دل می کند. چه لذتی از آن بالاتر؟ باید سوخت. باید خاکستر شد. با باد رفت به سوی معشوق. تا خاکسترها کم کم تمام شوند. وگرنه دل جز عاشقی به چه کار آید. بی عشق، دل بخوابد. بمیرد. دل، باید بال بال بزند، تا زنده بماند. وگرنه، مثل ماهی به خاک بیفتد.
- ۹۴/۱۱/۲۹