می دانی؟ دنیا زود تمام می شود. حیفم می آید، حالا که فرصتم اینقدر اندک است، برای دیوانه بودن، کوتاهی کنم. من همیشه، آماده ی دیوانگی ام. اصلا استعداد اصلی من، هنر من، و معنای من، دیوانگی است. معنایی که مثل یک موجود زنده، به من جان می دهد. تا بحال، چند تا دیوانه شبیه من دیده ای؟ حالا ساعت از یک نیمه شب گذشته. و من انگار تازه چشم هایم را باز کرده ام. خواب، آخرین کاری است که ممکن است به انجام آن تن دهم. اینجاست که می گویم، در دیوانگی لذت هست که در هوشیاری نیست.