روزها

جایی برای نوشتن

روزها

جایی برای نوشتن

۳۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

هر معجونی، قابلیت این را دارد که شراب کهنه باشد. حتی اگر یک خیال باشد، یا یک شعر، حتی یک تصویر. و یک دیدار...

آنقدر امروز خیال شراب کهنه توی سرم آمد، که نزدیک بود بروم سراغش. حیف که مهمان داشتیم. و من، بعد از سفر کلی کار داشتم. وگرنه، من و وسوسه ی بی سرانجام؟ البته وسوسه ها برای من  تا جایی می توانند عملی شوند، که به کسی آسیبی نرسد. خلاصه، شراب کهنه را نوشیدن، ماند برای روزی دگر. شراب کهنه از انگور سلطانی، یک جامش مرا کافی است. سرخ است. یک جور سرخی عجیب که چشم هایم تویش گم می شود. از بین تمام نوشیدنی هایی که در پسشان مستی است، شراب را به همه شان ترجیح می دهم. شراب سرخ از انگورهای قرمز کوهستان های کرمانشاه... بگذریم. 

و حکایت دوست کهنه جداست. من چند تا دوست در حکم شراب کهنه دارم؟ نمی دانم. هیچکدام اینجا نیستند. یکی تبریز. یکی آلمان، همین؟ نه! باز هم باید باشد. یک عالم فکر کردم. دوست دیگر شراب وار... ندارم دیگر! 

 تازه آنکه تبریز است، همسن مادرم، و آنکه آلمان است، خیلی  کوچک تر از من. این دو نفر همدیگر را ندیده اند. اما می شناسند. من از هر دویشان به آن دیگری گفته ام. آنکه تبریز است، استادم بوده و دیگری، دوستی است که برای دکترا راهنماییم کرده است. هر دو استادند. 

خوابم برد. و این متن ماند. الان هم 5:34 صبح. بس است دیگر. 
  • شهر خوب

زان طره ی پر پیچ و خم سهل است اگر بینم ستم 

از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند 

باصدای جادویی سپیده رییس سادات 
  • شهر خوب

دیوانگی, راه و رسم خاصی ندارد
, که مثلا در سفر  بشود عاقل بود. 
خیر! بیهوده بود. بلکه در سفر
, اندکی دیوانه تر شدم
, پس از زیات آرامگاه حضرت خیام
. من که از اول گفته بودم
. دیوانگی که شاخ و دم نمی خواهد. 

  • شهر خوب

تمام دردسرها و دشواری هایم, از آن خودم بوده و هست. هرگز یادم نمی آید
 از کسی توقعی داشته ام, یا توقعم از کسی بالا برود
. من آدم این حرف ها نیستم. وقتی تصمیم می گیرم
 کاری را انجام بدهم, عواقبش را هم به عهده می گیرم و با
ا تمام وجودم پایش می ایستم. همانطور که
 اگر نتیجه ی عملم خوب باشد, منفعتش مستقیما
,  اول به خودم می رسد, بعدا به دیگران
. کار بزرگی را که شروع کرده ام, تمام می کنم
, حتی اگر خیلی از کارهای کوچک کم اهمیتم, نیمه تمام بماند
. من از هیچکس توقعی ندارم. همانطور که در بدترین روزها 
و در  سخت ترین شرایط جسمی, غربت تنهایم کرده بود 
و از هیچکس توقعی نداشتم. همه چیز می گذرد
. گذر زمان آنقدر مرا صبور کرده. که حتی برای  رسیدن به خواسته هایم, دیگر بی قرار نباشم. 
همین. 

  • شهر خوب

سخت بود. شبیه دست و پا زدن در آبی عمیق. حال دیگر  آسوده ام. 

  • شهر خوب

گفته بودم که زبان من شعر است. می دانستی. خوب می دانستی. گفته بودم مرا به روش خودت امتحان نکن. مرا به زبان شعر بیازمای. گفته بودم من طاقتش را ندارم. فرو می ریزم. چه کردی با من؟ فرو ریختم. وقتی دیدم زبان تو را نمی دانم.

  • شهر خوب

بهار زیادی عجله دارد، این را از عطسه های مدام ام می فهمم. کاشکی دو فصل زمستان داشتیم. زمستان اول ، زمستان دوم. حیف که دارد تمام می شود و من باز باید به روشنایی تن دهم. 

  • شهر خوب

از یک فرستنده ی مهربان  با صدای محسن چاوشی

نشد با شاخه هام بغل کنم تورو
نشد نشد نشد برو برو برو
اراده داشتم بدون کاشتن
که عادتت بدم به ریشه داشتن
که عادت بدم یه گوشه بند شی
به مبتلا شدن علاقه مند شی
نشد که از دلم جدا کنم تورچو
نشد نشد گلم برو برو برو
نشد که بی دهن صدا کنم تورو
تمام حرف من برو برو برو
قدیما هر گلی شناسنامه داشت
تموم میشد و بازم ادامه داشت
تو شیشه گلاب تو شعر شاعرا
تو گل فروشی ها تو جیب عابرا
همون کسا که از تو باغچه چیدنت
توی خیالشون ادامه میدنت
نشد که از دلم جدا کنم تورو
نشد نشد گلم برو برو برو
نشد که بی دهن صدا کنم تورو
تمام حرف من برو برو برو
تو داری از خودت فرار میکنی
داری با ریشه هات چیکار میکنی
برو برو ولی به رسم یادگار
شناسنامه ات رو تو خونه جا بذار
برو برو ولی به رسم یادگار
شناسنامه ات رو تو خونه جا بذار
برو… به رسم یادگار
شناسنامه ات رو تو خونه جا بذار

باید از این عصرهای تلخ دلتنگی بگذرم..................... جای خالی یک جمله. 

  • شهر خوب
free hit counter