دلم برای واژها ای زیبا تنگ می شود. خسته ام از خودم که راه را برایشان بسته ام. حتی عشق را هم که می نویسم، اول می سوزانمش، بعد خاکسترش را روی کاغذ مینویسم. بهتر است. همین خوب است. عشق که می سوزاند، از خودش نیز جز خاکستر نباید چیزی بماند.
دیوارها به سرعت می رویند و عجیب سخت و بلند. ساده نمی شود کندشان. دیوارها عجیب مثل قارچ می رویند. دیوارها جلوی پنجره های زیبا، قد علم می کنند. دیوارهای نقره ای، دیوار های درد.