روزها

جایی برای نوشتن

روزها

جایی برای نوشتن

چه روز بدی بود. تلخ و سخت. و شامی که به تلخی صرف شد چون از پشت شیشه های رستوران، پسران فقیری به ما خیره شده بودند. قسمت کردن شاممان هم با آنها بیفایده بود. کافی نبود. چون به تعداشان اضافه می شد. خدایا، تو کجایی که اینهمه گرسنه، دور و برماست؟ 

  • شهر خوب

در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی 


با صدای شجریان جان 

  • شهر خوب

مرا به دلتنگی، سرزنش نکن. روزگار است دیگر، شاید قسمت تو هم بشود. 

  • شهر خوب

بیهوده بود، ورق زدن خاطره ها. وقتی چیزی به خاطرش نمی آید. فقط می خواستم یادش بیاورم که می دانم. یادم هست. فراموش نکردم که خورشید از کدام سو می دمد. هنوز زیبایی ها را به خاطر می آورم. هنوز در عمق لذت یک خاطره، می توانم شناور شوم بی آنکه از مستی بیهوش شوم. هنوز خوب ثانیه های وحشی را می شناسم. هنوز تسلیم عبور نمی شوم. می خواستم بداند یادم هست. یادش نبود، هیچ چیز. 

  • شهر خوب

سخن عشق نه آن است که آید به زبان

  • شهر خوب

چه بی دوامند این خوشحالی های اندک. که فقط به لبخندی بی رمق بندند. لبخندی که به سادگی می میرد. و بجای آن، اشک هایی که به سرعت متولد می شوند. این خوشی های کوچک کودکانه ی من. 

  • شهر خوب

اما من که آخرین عاشق دنیام...

  • شهر خوب

بوی جوی مولیان آید همی             
یاد یار مهربان آید همی 


با صدای سپیده رییس سادات 

  • شهر خوب

می خواهم امشب واقعا بخوابم. بدون اینکه هزار بار تا صبح چشم هایم را باز کنم. شاید فردا روز دیگری باشد. غیر از آنچه که امروز بود. نمی دانم. 
با صدای مرجان فرساد: 
 لالایی

  • شهر خوب

خوشحالم که سه ماه زمستان را دارم. هنوز شب ها بلندند. هنوز می شود در گوشه ی تنهایی خزید. هنوز می شود در سکوت زمستان، زیر باران سرد راه رفت و خیال بافت. شاید این آرامش چند ماهه، تا آخر عمرم را پوشش دهد. 

  • شهر خوب

باران می آمد، ریزریز. من هم می باریدم، ریزریز، بی آنکه کسی ببیند.
به سوی پنجره ی رو به افق رفتم و بازش کردم. باد سردی می وزید و انگار باران همراهش می خواست از راه برسد. اما تا پیش از ظهر خبری نبود. جدالی بود بین ابرها و آفتاب. 
اداره تعطیل شده بود. زیر ابرها آرام راه می رفتم. و می خواستم چیزهای بدی بگویم که باران ریزریز خورد توی صورتم. عجب! آسمان را نگاه کردم. و گفتم بازی ات گرفته ها! 
ولی همانقدر باران هم برای من بس بود. تا برسم به خانه، کمی با باران عشق بازی کردم. همین بس بود گریه های مرا. 

  • شهر خوب

به تنهایی می گذرد. در سکوت. و این خوب است. هر دم، گرهی از بغضی باز می شود. و اشک هایی که به آرامی جاری می شوند. عجب حال خوشی. 

  • شهر خوب

حیف شد که پاییز تمام شد. یکسال باید انتظار آمدنش را بکشم. اما احساس می کنم، پاییز امسال برایم پاییزتر بود. بیشتر از هر سال عاشقش بودم. بیشتر از همیشه از بودنش لذت بردم. پاییز عزیز دلم! خداحافظ. 
هوا به شدت سرد است، اما از باران خبری نیست. باران در چشمان من است. و از سرمایی که روی پوستم احساس می کنم، لذت می برم. بله این هوای سرد را به شدت دوست دارم. 
دیشب خوابم برد. دیگر نیامدم بنویسم. اما چند بار نیمه شب از خواب بیدار شدم و گیج گیج بودم. هنوز غرق دلتنگی هستم. 


دلم می خواهد کمی از روی این صندلی بلند شوم و به خیابان بزنم. زل بزنم توی چشم آدم ها، ببینم آدم ها چقدر عاشقند. اصلا آدم ها که اینقدر آدمند، کی وقت می کنند عاشق باشند؟ 
من از این آفتاب بیزارم. بیزار. کاش باران می آمد. 
باید سراغ قهوه ام بروم. 

  • شهر خوب
free hit counter